خط نرسته ازان لعل آتشین پیداست


ز لطف، زهر خط از زیر این نگین پیداست

خبر ز نامه سربسته می دهد عنوان


عتاب و ناز تو از صفحه جبین پیداست

ز موج، روشنی آب می شود معلوم


صفای ساعدت از چین آستین پیداست

به درد و صاف می از جام می توان پی برد


ز روی خوب تو آثار مهر و کین پیداست

عیان بود رگ جان از صفای پیکر تو


به رنگ رشته که از گوهر ثمین پیداست

هلال و بدر نگردد اگر چه یک جا جمع


مه تمام سرین از هلال زین پیداست

شده است ناز غرورت یکی هزار امروز


در آبگینه نظر کرده ای، چنین پیداست

ز حرص نوشی ز چشم تو نیش پنهان است


وگرنه نشتر زنبور از انگبین پیداست

توان ز ظاهر هر کس به باطنش ره برد


ز آب شوری و شیرینی زمین پیداست

به امتحان نبود اهل هوش را حاجت


عیار عالم و جاهل ز همنشین پیداست

ز سایل است نمایان عیار جود کریم


که باد دستی خرمن ز خوشه چین پیداست

چو آتشی که نمایان بود به شب صائب


دل کبابم ازان زلف عنبرین پیداست